صفحه اصلی | ان آر تی سی | صفحه اصلی<

09392522438  
   EN | FA
شنبه, 17 فروردين 1398 ساعت 15:41

کارآموزی به مثابهِ کاردرمانی

امیرحسین فیروزیان @ NRTC 

  سال 1377را خوب به خاطر دارم. سکه‌های 100 ریال را شما هم به خاطر می‌آورید؟ یا همچنین سکه‌های 50 ریال را؟ من کاملا یاد دارم که از این سکه استفاده می‌شد و در دست مردم می‌گشت. امّا امروز وضع تغییر کرده و ما سکه 5000 ریال در دستانمان داریم. راستش را بخواهید چند بار هم سکه‌ها را عوض کرده‌ایم (مثلاً 250 ریال). از سال 1377 تا به امروز سکه‌هایمان 50 برابر شده! حال که از بالا و پایین مُلک و مملکت از اقتصاد می‌گویند چطور شده است که در 20 سال 50 برابر اُفت ارزش پول را داشته‌ایم؟! جوابش در سبک زندگی ما نهفته است. ما معتاد شده‌ایم؛ معتاد نفت! ذهن‌هایمان به دنبال پول نفت است. انقلاب که می‌کردیم قصد داشتیم نفت را سر سفره خود بیاوریم و نه دانش و کتاب را. دوست داریم جایی استخدام شویم تا پولی به ما در قبال کار نکرده بدهند. به دیگر سخن عادتِ معتادانه کرده‌ایم. امّا این انتهای ماجرا نیست. ما هنوز در مرحله‌ای هستیم که قصد داریم اعتیاد خود را پنهان نگه‌داریم تا حفظ آبرو شود. آن آبرویی که هیچ وقت نداشتیم. آن چه که به آن عزّت ملّی می‌گویند. ما قبول نکرده‌ایم که عزّت و ذلّت به رفتار کنونی معتادوار ما وابسته است و نه به تاریخ کتاب‌هایی که حتی از آن‌ها نتوانسته‌ایم حفاظت کنیم؛ بله، از کتاب‌هایی می‌گویم که در غرب شرق درباره ما است. از کدام عزّت صحبت می‌کنیم؟ از آن عزّتی که تحریم می‌شود؛ از عذّتی که ارزش پولش 50  برابر افت کرده؛ از عذّتی که شرکت‌های دانش‌بنیانش، تنها تحریم و فیلترینگ توجیه اقتصادی آن‌هاست؛ از عذّتی که خرش را از روی پل می‌گذراند و به پل فکر نمی‌کند؛ از آن عذّتی که «چو فردا شود فکر فردا کنیم»؛ و در یک کلام از آن عذّتی که به عذّت معتادانِ درحال پرواز شبیه است! باری ما مردم باید بپذیریم که معتاد شده‌ایم تا فرآیند درمان خود را آغاز کنیم در غیر این صورت آنقدر پرواز و رویاپردازی می‌کنیم که حتی لحظه مرگ خود و اطرافیانمان را هم درنخواهیم یافت.

  چه کنیم؟ چه می‌توان کرد به‌جز پذیرش؟ بعد از پذیرش، باید نقشه‌راهی برای نجات خودمان بکشیم و خود را از قالبی که به ما غالب شده، رها کنیم. این‌جاست که من کارآموزی را راه مناسبی می‌بینم. كارآموزی در اینجا دیگر معنای غربی‌اش را از دست می‌دهد و برای ما درمان محسوب می‌شود. ما دیگر این‌جا از کار و درآمد صحبت نمی‌کنیم بلکه از درمان می‌گوییم. اینکه ما چقدر معتادیم و چقدر باید از دانشگاه‌هایمان فاصله بگیریم تا سالم بمانیم. چقدر باید کندوکاو کنیم تا از بیماری نجات یابیم ویا از غرب و شرق بگوییم و آن را آنچه هست ببینیم و نه آنچه که می‌خواهیم. تصورات خود را در اکثر موارد درست سازیم تا سره از ناسره را تشخیص دهیم. جان کلام این است که «کاردرمانی» کنیم.

 

 

کارآموزی سال 1397 را چطور گذراندید؟

  اگر قبل از شروع کارآموزی از من چنین سؤالی می‌شد جوابم با الان بسیار فرق می‌کرد. من در روزهای اوّل اصلاً خوش‌بین نبودم. زیرا از جامعه‌ای با وصف فوق انتظارات زیادی نمی‌توان داشت. دست‌کم «کاردرمانی» نمی‌شود و بیشتر به یک کلاس دانشگاه شبیه می‌شد که صد مَن 1ریال نمی‌ارزد. سنجش من برای پیشرفت سوال‌هایی بود که ازم می‌شد. این سوال‌ها نشان می‌داد که چقدر تلاش در پشت یک سوال نهفته است. همچنین نشان می‌داد که باید بر سر واژه «تلاش» نیز به توافق برسیم. من همواره اعتقاد داشته و دارم که گروه خودش باید درست کار کند و تهدید هیچ نقشی نباید داشته باشد. تهدید تنها جایی معنا می‌دهد که یک عنصر مانند دیگران نیست و کار نمی‌کند. در این صورت تهدید به شکلی که صرفاً تلنگر باشد و فرد را به خودش بیاورد معنا خواهد داد؛ بیش از این هم در کار گروه اختلال وارد می‌کند (زیرا ترس به جان افراد می‌اندازد و سم مهلکی خواهد بود). همین فلسفه را در «کاردرمانی» سال گذشته یعنی 1397 اجرا کردم.
  بزرگ‌ترین آفت این نگرش این است که مسئولیت‌ها به دوش یک نفر می‌اُفتد و آن شخص مدیر است. اگر برنامه مورد نظر اجرا نشود همه انگشت اتهام به سوی یک نفر می‌گیرند و آن را محکوم می‌کنند. این رفتار البته توجیه‌پذیر است زیرا شما کدام معتادی را دیده‌اید که عامل معتاد شدنش را خودش بداند و نه رفیق ناباب؟ برای همین من یک اصل از اول گذاشتم که «قضاوت نکنید و اگر جایی نیاز بود، برای پیشرفت هم‌نوعانتان باشد و نه فقط خودتان». این اصل یک پیام نهفته در آن دارد و اینکه انگشت اتهام به سوی هم دیگر نگیریم و بیشتر فکر کنیم که خودمان برای رهایی خودمان چه می‌توانیم انجام دهیم. البته مدیر بی‌تقصیر نیست. مدیر باید بتواند جوری برنامه بریزد که برای افراد زیردستش خیلی سخت ننماید، در غیر این صورت اسباب دروغگویی پدید می‌آید.

با این مقدمه کار آغاز شد و دو پروژه‌ای که تعریف کرده‌ام تا 70٪ پیشرفت داشت. متاسفانه به 100٪ نرسید. بیش از خود پروژه، علل نرسیدن به 100٪ در موعد مقرر اهمیت دارد که قصد دارم درباره‌اش بنویسم. من در اینجا از یک نفر نمی‌نویسم بلگه از «گروه» سخن یاد می‌کنم که خود نیز جز آن هستم:

  • اولین و بنیادی‌ترین مشکلات هماهنگی زمان حضور بود. این نشان می‌دهد هر چقدر به سمت دورکاری [دور-درمانی] برویم گام بلندی برداشتیم. من باید مقدمات این کار را فراهم کنم و برایش برنامه بریزم.
  • عدم وقت گذاری منظم. تمامی ما در این نقطه ضعف داشتیم که برنامه منظم برای وقت‌گذاری نداشتیم. نتیجه این رفتار، تاخیر در پروژه است.
•  عدم هماهنگی در مطالب آموخته شده باعث می‌شد که کاری که محوّل شده را نتوانیم انجام دهیم.
 ضعف در زبان انگلیسی، باعث کندی کار می‌شد. فرض کنید خواندن یک متن چقدر بیشتر طول می‌کشد.
 دقیقه 90 بودن! (خیلی عجیب نیست)
 عدم استفاده درست از ابزارهایی مانند Trello و سردرگمی گروه به ابزار بیشتر از مفهوم.

 آیا الان امیدوارم؟
 نکته عجیب اینجاست که من اکنون امیدوارم! با این حال که تاخیر خیلی زیادی داشتیم و ماشین نصفه و نیمه‌ای ساختیم، امّا دست‌کم فهمیدیم که توهمِ اعتیاد نیست و می‌توانیم چیزی کوچک بسازیم. البته به عقیده من توهم بزرگ‌بودنمان حل نشده و همگی احساس می‌کنیم که «خوب عیّاری کرده‌ایم!» که باید با اجرای ادامه فرآیند این نیز از بین برود.

 

کارآموزان این دوره (به ترتیب الفبا):
المیرا دهقان | Elmira Dehghan
سینا حاجی‌پور | Sina Hajipour
هدی حکیم‌زاده | Hoda Hakimzadeh

 

 

منتشرشده در اخبار مرکز

7 روز هفته، 24 ساعته پاسخگوی شما هستیم

social 16social 13social 09 social 05